آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

باغ کتاب پاییز1401

حدود یک ماه و نیم پیش بردمت باغ کتاب روزهای پنج شنبه رو به نام روز مادر و دختری نامگذاری کردی.. حیف که این روزها هیچ دل و دماغ ندارم... قشنگم کاش میشد همه حرفها رو گفت... این روزها خیلی غمگینم.... هر روز بغض میکنم.. کاش روزهای بهتری بیاد...
30 آذر 1401

خداحافظی از عمو حمید

امسال عمو حمید هم از ایران رفت و تو از اینکه باز به دوست دیگه رو از دست میدی ناراحت شدی... کاش آنقدر شبیه من نبودی.. آنقدر احساساتی.. عاشقتم مامان این و بدون که هر وقت تو ناراحت میشی از اینکه به قدر کافی موجب خوشحالیت نیستم درد میکشم... ...
30 آذر 1401

اولین همکلاسیت که به خونمون اومد

تقریبا یک ماه پیش ولین همکلاسیت رو خونمون دعوت کردی ...‌ داری بزرگ میشی مامان.‌. چقدر این روزها قلبم بیشتر درد می‌کنه وقتی به شما فکر میکنم مامان عاشقت... هرگز فراموش نکن.... تو بزرگترین دلیل من برای زندگی کردین و تلاش کردن گفتم وایسید یه عکس بگیرم ازتون.... گفتید نمی‌خوایم ... میخواهیم شیطونی کنیم عاشقتونم ...
30 آذر 1401
1